جدول جو
جدول جو

معنی مخلوط کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مخلوط کردن
گومختن ویمختن شیپ گت کردن (گویش افغانی) در آمیزاندن
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوط کردن
آمیختن، درآمیختن
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
مخلوط کردن
آمیختن، قاطی کردن، درهم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مخلوط کردن
لخلطٍ
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مخلوط کردن
Blend, Infuse, Mingle, Mix
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مخلوط کردن
mélanger, infuser
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مخلوط کردن
misturar, infundir
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مخلوط کردن
mischen, einflößen
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
مخلوط کردن
mieszać, napuszczać
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
مخلوط کردن
смешивать , вливать
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به روسی
مخلوط کردن
змішувати , вливати , змішувати
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مخلوط کردن
mengen mengen, doordringen
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
مخلوط کردن
mezclar, infundir
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مخلوط کردن
मिलाना
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به هندی
مخلوط کردن
mencampur, menyuntikkan
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مخلوط کردن
مکس کرنا , ملا دینا , ملا دینا
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به اردو
مخلوط کردن
মিশানো , মিশিয়ে দেওয়া , মিশ্রণ করা
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
مخلوط کردن
ผสม , เทใส่ , ผสม , ผสม
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
مخلوط کردن
kuchanganya, kuongeza
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مخلوط کردن
混ぜる , 注入する
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مخلوط کردن
mescolare, infondere
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مخلوط کردن
לערבב , להחדיר
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به عبری
مخلوط کردن
섞다 , 주입하다 , 섞다
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
مخلوط کردن
karıştırmak, enjekte etmek
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مخلوط کردن
混合 , 注入
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ گِ رِ تَ)
شناسانیدن. اطلاع دادن. خبردادن. (ناظم الاطباء) : و چون بازگشت معلوم کردند که خزر مستولی شده اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94).
خاقانی آن تست به هر موجبی که هست
معلوم کن ورا که تو خود زآن کیستی.
خاقانی.
سعدیا تا کی سخن در علم موسیقی رود
گوش جان باید که معلومش کنی اسرار دل.
سعدی.
و حکمت چیزهای کلی را معلوم کند. (مصنفات بابا افضل ج 2 ص 395).
- معلوم کسی کردن، به او خبر دادن. او را مطلع کردن. به اطلاع او رساندن: به نزدیک ملک هیاطله رفت و معلوم ایشان کرد که ملک او را می رسد. (فارسنامه ابن البلخی ص 83).
، شناختن. کشف کردن. (ناظم الاطباء). دانستن. تشخیص دادن: از وزیران پدر چه خطا دیدی که همه را بند کردی گفت خطایی معلوم نکردم... (گلستان). شنیدم که طرفی از خیانت نفس او معلوم کردند. (گلستان). روا باشد روزی چند به شهر اندر آیی و کیفیت حال معلوم کنی. (گلستان). هرکه در پیش سخن دیگران بیفتد تا پایۀ فضلش بدانند مایۀ جهلش معلوم کنند. (گلستان). اثر عنایت فرانماید در لباس معاقبت تا بزرگان به فراست معلوم کنند و درآیند. (سعدی مجالس) ، ثابت کردن و محقق نمودن، معین نمودن، نشان کردن و علامت گذاشتن، ظاهر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
افساد. فتنه کردن. دوبهم زنی. مضرّبی. تضریب کردن: هرچند اگر تخلیطی کند پنهان نماند. (مجالس سعدی). چون بر مضمون وقوف یافت بدانست که غلام تخلیطی کرده. (مجالس سعدی). رجوع به تخلیط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغلوب کردن
تصویر مغلوب کردن
شکست دادن پیروز گشتن شکست دادن چیره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلوم کردن
تصویر معلوم کردن
خبر دادن، اطلاع دادن
فرهنگ لغت هوشیار
مضبوط داشتن بنگرید به مضبوط داشتن (مصدد) مضبوط داشتن: جناح معدلت بر سر جهانیان مبسوط گردانیده واطراف ممالک خراسان وعراق را مضبوط کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مربوط کردن
تصویر مربوط کردن
ربط دادن وابسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مخصوص گرداندن: ویژاندن ویژه گرداندن بر کشیدن اختصاص دادن ویژه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخمور کردن
تصویر مخمور کردن
ناواندن مست کردن بسبب نوشانیدن خمر
فرهنگ لغت هوشیار
مبسوط داشتن: گستردن پهن کردن گسترده کردن پهن نمودن: حق سبحانه و تعالی سایه معدلت این پادشاه... را تا دامن قیامت بر سر کافه خلایق مظل و مبسوط داراد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلیط کردن
تصویر تخلیط کردن
فتنه کردن، دو بمهزنی
فرهنگ لغت هوشیار